آیدا! بگذار بیمقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من، در عشق، بیش از هر چیز دیگر، بیش از لذتها، آتش و شور و حرارت آن را می خواهم؛ بیش از هر چیز، بیتابیها و بیقراریهایش را طالبم. سکوت تو، شعر را در روح من میخشکاند. شعر، زندگی من است. حرفهای تو مایه اصلی این زندگی است و مایههای اصلی این زندگی میباید باشد.
اگر به تو میگویم که آیدا! این همه اصرار که به تو میکنم تا به حرف بیایی، در واقع تنها برای حرف زدن تو نیست، برای آن است که زندگی مرا به من برگردانی.
مردی که با این همه شور و حرارت به تو عشق میورزد، محتاج حرفهای توست. اگر تو بخواهی همچنان به این سکوت ادامه دهی، نمیگویم تو را خواهم گذاشت و به دنبال کار خود خواهم رفت، نه، زیرا که جز کنار تو جایی ندارم؛ بلکه، میخواهم بگویم که اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مُردهیی را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد. میخواهم بگویم که سکوت تو، پایان غمانگیز زندگی من است.
درباره این سایت